جدول جو
جدول جو

معنی رخ گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

رخ گردانیدن
روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، رو برگرداندن، رو تافتن، اعراض کردن، رخ گرداندن
تصویری از رخ گردانیدن
تصویر رخ گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
رخ گردانیدن
(تَ رُ کَ دَ)
روی گردانیدن. روگردان شدن. رو گرداندن. پشت کردن. رخ تافتن. روی تافتن:
چون دلارام می زند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
رخ گردانیدن
روی تافتن روی برگردانیدن
تصویری از رخ گردانیدن
تصویر رخ گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو گرداندن
تصویر رو گرداندن
از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو گردانیدن
تصویر رو گردانیدن
رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخ گرداندن
تصویر رخ گرداندن
روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، رو برگرداندن، رو تافتن، اعراض کردن، رخ گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ)
راه خود را تغییر دادن. (فرهنگ فارسی معین) : من درایستادم و حال حسنک و رفتن به حج و... و از موصل راه گردانیدن و...همه بتمامی شرح کردم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 182)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَهَْ هَُ کَ دَ)
رخنه گرداندن. رخنه کردن. سوراخ کردن. شکافتن. شکاف ایجاد کردن:
رخنه گردان به ناوک سحری
این معلق حصار محکم را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُویَ دَ)
روی گرداندن. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). اضراب. لفت. لفته. (یادداشت مؤلف). ضرب. تلوی. کصوم. طی. هت. (منتهی الارب). اعراض. تصییر. (ترجمان القرآن). رجوع به روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَسْ سُ دَ)
تغییر رنگ دادن. دگرگون کردن لون:
گلشن حسن از بهار عشق خرم می شود
اشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم می شود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ رُ کَ دَ)
روا کردن. رجوع به روا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ رَ شُ دَ)
کژ کردن. تعویج. تلویج. (منتهی الارب). رجوع به کژ کردن و کج کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ تَ)
رام کردن. مطیع کردن. منقاد ساختن. فرمانبردار کردن. نرم کردن: تتلیس، رام و منقاد گردانیدن اسب را. تدییث، رام و نرم گردانیدن کسی را. یتم، بندۀ خود کردن زن کسی را و رام و منقاد گردانیدن. دربحه، رام و خوار گردانیدن. دین، رام گردانیدن. هزهزه، رام و خوارگردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به رام کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَج ج)
متعفن شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ لَ کَ دَ)
چرخ گردانیدن. گردانیدن چرخ. چرخاندن هر نوع چرخ و دستگاهی که حرکت دوری کند. به گردش آوردن چرخ هایی از قبیل چرخ پنبه ریسی و چرخ چاه و غیره:
یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر
یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نر ماده ای.
(از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ کَ / کِ)
رو گرداندن. گذاشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 44). روی گردانیدن. اعراض. لهیان. (یادداشت بخط مؤلف) : ذأر، رو گردانیدن از چیزی. (منتهی الارب). فجر، فجوره، فجره، رو گردانیدن از حق. (منتهی الارب). و رجوع به رو گرداندن و روگردانی و روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ کَ دَ)
چرخ گرداندن. هر نوع چرخ را بحرکت آوردن. رجوع به چرخ گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روی گردانیدن
تصویر روی گردانیدن
اعراض کردن، پشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گردانیدن
تصویر راه گردانیدن
راه خود را تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو گرداندن
تصویر رو گرداندن
عمل روی گرداندن اعراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت گرداندن
تصویر رخت گرداندن
((~. گَ دَ))
جابه جا شدن، نقل مکان کردن
فرهنگ فارسی معین